Daisypath Anniversary tickers

Daisypath Anniversary tickers

Thursday, July 14, 2011

پارسی می نویسم

نمی توانستم حال این روزهایم را با زبان بیگانه توصیف کنم...دیشب به این نتیجه رسیدم باید به دکتر روان شناس مراجعه کنم...متاسفانه آن هم مقدور نیست...به دلیل همین زبان...وقتی می گویند هیج کجا وطن نمی شود حق دارند.
بعد از فوت مصطفی که شهریور امسال می شود هشت سال...هشت ساااال...یک جور دلهره و نگرانی دائم با من هست...هر چه هم سعی می کنم خودم را متقاعد کنم که آرام باشم نمی شود...
کسی زنگ بزند نگران می شوم
کسی بی وقت روی خط چت بیاید نگران می شوم
خلاصه انگار گوش به زنگ خبر ناراحت کننده باشم با هر صدایی می پرم
و با اینکه می دانم منتظر هر چه باشی همان به سراغت می آید باز هم ...
و می دانم درد دوری این نگرانی ها را دامن می زند...
و این که من تقریبا این روزها خیلی بی کار هستم و فکر بی کار هم می رود معمولا سراغ غصه هایش...
باز هم خدا را شکر.

2 comments:

  1. کاش اونجا بودم تا با هم درد و دل میکردیمو باز خواهر هم میشدیم و تو با لحن قاطع و مهربونت که فقط مخصوص خودته به من می گفتی ندا انگار خدارو فراموش کردی ها؟؟
    دلم برات تنگ شده و مشتاق دیدنت هستم.

    ReplyDelete
  2. من هم به شدت دلتنگت هستم ...خواهر شدن با دوری و نزدیکی از بین نمیره عزیزم تو همیشه خواهر خوب من هستی...شاد باشی و سرزنده

    ReplyDelete